...وهم چنان شیطنت
دوهفته ای میشه که ازبازشدن مدرسه هامیگذره.توی مدرسه هاکمترمیشه که کسی منوتوی جمع حاضرببینه.برای اینکه معمولا مشغول خوندن درس هستم.البته اگه شماگل پسراجازه ی خوندن درس به من بدید.وقتی که توی اتاق دارم درس میخونم، میای ودرمیزنی؛خودت میگی:کییییه؟بعدهم خودت جواب میدی ومیگی:آجی درباتون(دربازکن)درروکه برات بازمیکنم،برای اینکه نگم ازاتاق بروبیرون،خیلی نازمیگی:سسسسلام.منم دیگه دلم نمیادبگم که ازاتاق بروبیرون. آخه یدونه داداشی که بیشترنداریم.هروقت که میای توی اتاق ما همه ی کتاب هارومیریزی روی زمین وماازدست تومجبورشدیم که قفسه ها روجمع کنیم.وامااین عکس مال اولین روزهای رفتن مابه مدرسه است.(البته این جاآجی زینب خونه نیست.وگرنه باوجودآجی زینب،تواصلااجازه ی چنین کاری رونداری.) انقدردوستدارم که وقتی میخندی،روی صورتت چال میفته. هروقت که ماازمدرسه میایم،حتمابایدبرات یه چیزیخریده باشیم.(کلاهرروزازمااین انتظارروداری.)همیشه مامان میگه که این جوری عادت میکنه.امامن وآجی زینب دلمون نمیادکه برات چیزی نخریم. وقتی که ازمدرسه میام میگی:آجی پاطی(فاطی) به داری؟ پسرجون...آخه توپشت مبلا چیکارداری؟ جایگاه جدیدت:توی سفره قربون اون تلاشت برم برای بالارفتن ازمبل... خونه بازی هات رو روی هم میذاری ومیگی صندلی..بعد هم میشینی روشون ازاونجایی که به توپ خیلی علاقه داری،ازهمه چیزبه عنوان توپ استفاده میکنی.مثل اینجا:کره ی زمین... البته بعضی اوقات هم مثل اینجا ساکت میشینی...