تنهادلیل نفس کشیدنم پاییزت مبارک
امشب تمام هستی دربرابرعشق تعظیم میکنند،زیرامیخواهنداولین برگی که ازبلندی افتادرانظاره کنند. پاییزت پرازرگبارآرزوهای قشنگ، اولین لحظات پاییزت ازنم نم باران خوشرنگ، ومن آرزومندآرزوهایت هستم... عزیزدلم امسال پاییزی هست که توکنارمون هستی وفرشته خوشگلی مثل توتوی خانوادمون داریم وماهرروزخدارا به خاطر وجود نازنینت شاکریم.پاییزداداش عزیزم وهمه ی دوستای گلمون مبارک.وقتی که مامان میخوادخونه روتمیزکنه،میگی:من من...واجازه نمیدی که مامانی دست به هیچ جایی بزنه.اینم چندتا عکس ازکمک کردنت توی کار خونه... دیگه مرواریدات دردنمیگیرن... داداشی...جمعه(1392/6/29)رفتیم دکترتادندونای خرابت رودرست کنن.البته 2تاازدندونات روکه قبلا بهت گفته بودم که رفتیم کشیدیم.بعدازاون یکی دیگه ازدندونات شکست ونصف دندون بیشترنداشتی.دیگه ازاون 4دندون اصلی که بالاداشتی،یکی یشترباقی نمونده بود.برای اینکه یه دونه دندون موقع غذاخوردن ،هیچ کمکی نمیتونه بکنه،وقشنگ نیست،دکترگفت که هم بایددندون نصفه رو و هم اون دندون روبکشیم.مامانی نظرش این بودکه این دوتارویه باردیگه بکشه؛ امادکتربااین کارمخالفت کردوگفت:وقتی که برای درست کردن دندونات بیهوشت میکنیم،اون دوتادندون روهم میکشیم.خلاصه،جمعه رفتیم کلینیک روزبه،برای درست کردن دندونات.ساعت9:45آمپول بیهوشی روبهت زدن.موقع زدن آمپول،بابادستات رومحکم گرفت تاتکون نخوری.همون موقع داشتی گریه میکردی که یک دفعه صدات قطع شد وخوابت برد.کاردرست کردن دندونات53:52:93طول کشید.آقای دکترعشقی،4تاازدندونات روعصب کشی و پر و روکش کردن.(البته روکش دندونات استیل هستند.)بقیه ی دندونا که لکه ی سیاه داشتن هم فلوراید کردن وسفیدشدن.وقتی که توی اتاق عمل بودی،من ومامانی خیلی گریه کردیم.موقع به هوش اومدن فقط گریه میکردی.ومن ازت فیلم گرفتم که وقتی بزرگترشدی،حتمابهت نشون میدم.و اما تذکراتی که مامانی باید رعایت کنه. 1.اصلادیگه اجازه ی خوردن شکلات وتافی وکاکائو و...رونداری.(برای اینکه امکان داره روکش دندونات دربیان.) 2.تا10روزبایدغذاهای خیلی نرم بخوری. 3.وقتی تازه به هوش اومده بودی،امکان دوبینی،سرگیجه،تاردیدن و...روداشتی،پس مامان اصلانبایدتنهات میذاشت که اگه دنبالش میومدی،زمین میخوردی. 4.و.... وخراب شدن دندونات به خاطرزیادبودن قندشیرمامان وخوردن شیرتوی شب بود. واماعکسهایی که میخواستی تازه به هوش بیای... هیچ وقت مغرور نشو!برگ ها وقتی میریزند،که فکرمیکنند طلا شده اند.