دلبستگی و وابستگی من وداداش جونم
ای تماشایی ترین مخلوق خاکی درزمین آسمانی میشوم وقتی نگاهت میکنم. داداش گلم تازگیا خیلی به هم وابسته شدیم.دلبستگی مادوتابه حدی شده که دیگه نمیتونیم ازهمدیگه جدابشیم.(من که بی تومیمیرم بهترینم.)وقتی که بخوای بازی کنی،فقط منو برای بازی کردن باخودت انتخاب میکنی ومیگی:آجی بدوبازی.شب هاکه بخوای بخوابی من میخوابونمت.خیلی دوستت دارم وقتی که توی بغلم آروم میگیری.جمعه رفته بودیم خونه مادراینا سرسفره یه دفعه دندونت درد گرفت. وشروع کردی به گریه کردن. من ومامانی که نتونستیم ناهارمون روکامل بخوریم ورفتیم توی یه اتاق دیگه تاتونازنین روآروم کنیم.من توروبغلت کردم وخوابوندمت. اینم عکسی که بعدازکلی گریه کردن(برای درد دندونات)خوابیدی. روزشنبه هم توومامان منو بردین دندونپزشکی.(امسال قصدداریم من وتووبابایی دندونامون روکامل درست کنیم.)توکلی گریه وآجی آجی کردی.داداش گلم،این چندتاعکسی که میخوام برات بذارم،مال عیدفطرامساله. اینجاآماده ای برای رفتن بیرون. ظهرخونه ی مادروآقاجون بودیم وشب هم رفتیم خونه ی مامان جون اینا.عیدفطرامسال 2روزتعطیل بود.روزدوم هم بافامیلای بابایی،رفتیم پارک واونجا شام خوردیم.(همه بودند بجزعمه اعظم وعمه اکرم.)دوباره شماودخترعمو رفتین توی سرسره هاوشروع کردین به بازی کردن.(البته من ازبازی کردنتون توی اسباب بازی هاعکسی ندارم.این عکس رووقتی که نشسته بودین ازتون گرفتم.) دیروزبا بابایی داشتی توپ بازی یابه قول خودت هوتبال بازی میکردین.گفته بودم که به توپ خیلی علاقه داری.وقتی هم که بابا داره فوتبال میبینه،میری وکنارش ساکت میشینی واصلا تکون نمیخوری تافوتبال تموم بشه. دیروزهم یه ضربه با پات به توپ میزدی خودت رو روی زمین می انداختی.یعنی خطا... قربون این پسرفوتبالیست برم من... اینجاهم داری رو پایی میزنی. نازنینم عاشقانه دوستتدارم...