نوروزنامه
سفرمشهد مادرنوروزسال1392به مشهدرفتیم.اونجاعمورسول وامیرضااینارودیدیم.اونجابودکه شماکلمه های جدیدی مثل ماهی وپیشی وعکس و...رویادگرفتی.البته اوناروبه زبون خودت میگفتی.مثلابه عکس میگفتی عسک.تازه یه شکلک جدید به اسم موشی یادگرفتی.اونجاازشماعکس گرفتیم؛که البته ازآقای عکاس میترسیدی وهمش گریه میکردی وکارای آجی هاهم برای خندوندن توکلابی فایده بود.حالابااین عکس جدیددیگه پذیرایی خونه دیگه جای خالی براش نمونده وخونه پرشده ازعکسای خوشگل ونازنازی تو.داداشی شمابچه ی فوق العاده اجتماعی هستی وباهمه خیلی زوددوست میشی.خیلی علاقه نشون میدادی که روی صندلی چرخ داربشینی.وماهمش بهت میخندیدیم. ا ینجاداری از شیشه ی قطاربیرون رونگاه میکنی... شماخیلی خیلی مرهبونیییییین. باباهاونی نی کوچولوهاشون.(ازسمت راست:مهدی وبابایی_عمورسول وامیرکوچولو)