دوچرخه
داداشی جونم الان یه هفته ای میشه که از هرچی درس ومدرسه است راحت شدم؛اماهنوزفرصتی برای ثبت خاطراتت پیدانکرده بودم.اینم به تنبلی من برمیگرده. تا قبل از عید با سه چرخه ای که دایی امیراینا برای تولد1سالگیت اورده بودند بازی میکردی،اما از عیدبه بعدبادوچرخه ای روکه اقاجون برات خریده بود(اونم به مناسبت تولد1سالگیت)بازی میکنی.بازی بادوچرخه رو به هرچیزی ترجیح میدی،حتی به بازی توی پارک.هرجاهم که میخوایم بریم اولین چیزی که میگی اینه که من باچرخم میاماااااوهمین دوچرخه هم برامون یه مشکل شده که ماهمه جانمیتونیم دوچرخه ات روباخودمون ببریم.بعضی وقتا هم که قبول میکنی که باماشین یه جا بریم،دوچرخه رومیذاری توی صندوق عقب تا همراه خودمون ببریم. یه وقتایی هم چرخ رو برمیداری ومیگی من برم براتون بستنی بخرم و واقعاهم تا سرکوچه میری تا ما بالاخره بهت می رسیم و مانعت میشیم... اینم یه مدلشه دیگه... اینجاهم دمپایی بزرگاروپوشیدی واصرارداری که باهمونا بازی کنی... تعمییر دوچرخه قایم موشک قایم موشک هم برای خودش ماجرایی داره.وقتی میخوایم قایم موشک بازی کنیم،خودت میگی:آآآآآآآآ...دست خدا.10 20 30 40وچمن و رودخونه...(فقط یه جوری میگی که خودمون میفهمیم.)تا مشخص بشه که کی چشم بذاره.بعدهم که میخوای چشم بذاری،همه رو زیرچشمی نگاه میکنی،ولی وقتی من میخوام چشم بذارم،میگی:اجی نگا نخونیا(نگانکنیا) اینم ازقایم شدنات... تمام لحظاتت پراز شادی باشه،تنها دلیل زندگیم...