Happy new year
لحظه ی تحویل سال 93:روزپنج شنبه،29اسفند92،ساعت20:27:07ثانیه... داداشی.امسال سومین سالیه که تورو توی خونوادمون داریم.وهرروز به خاطر وجود بابرکتت خداوند روشاکریم. این عکساروقبل از تحویل سال گرفتی. اولین کسی که اومد خونمون محمد دایی علی بود. در موردسکه ها هم فکرمیکردی که دست یکی بهش خورده وپخش شده.وبه آجی زینب میگفتی:آجی اینا را کی ریخته؟وتوی جام میذاشتی. چند دقیقه مونده بود به تحویل سال بودکه دیدیم محمدمهدی نیست.دنبالت که گشتیم،دیدیم رفتی توی حموم و دوش روباز کردی.وما خیس از آب اوردیمت بیرون. تازه چه ذوقی هم میکردی. سه تا گل کنارهم... روز اول عید ظهر خونه مادراینا وشب خونه ی مامانجون اینا بودیم. پسری میخواد بره عید دیدنی.
اینجاداری به محمد حسین(یا به قول خودت حتین)عیدی میدی. روز سوم عید،خونواده ی بابایی خونه ی ما بودند وتو اون روز حسابی حالت بد بود ومدام استفراغ میکردی.ومامانی بردت دکتر.ولی دکتر خودت سفربود ومجبور شدین برین یه دکتر دیگه.ولی وقتی بهت میگفتیم که پیش کدوم دکتر رفتی،بازم میگفتی دکتر ایرانپور. بعضی وقتا مثل اینجا بازهرا انقدر خوبی وبعضی وقتا هم کلاس میذاری واصلا باهاش بازی نمیکنی. یه روزهم رفتیم سرزمین عجایب.(من وتو ومامان وفاطمه عمه اکرم) این اسباب بازی روهم اصلا علاقه ای نداشتی بخری؛ولی من دوست نداشتم که تو دست خالی بری خونه.ومامانی همیشه به من میگه توبچه رو بد عادتش میکنی. راستی با اسباب بازی های زیادی بازی کردی،ولی اون موقع من پیشت نبودم که بخوام ازت عکس بگیرم. مامان میگفت که دوست داشتی که سوار ماشین بشی وتوی صف هم موندی،(انقدر ذوق داشتی که میخواستی از نرده ها رد بشی)ولی مراقب اونجا گفته که سنت کمه ونمیتونی سواربشی وتوی ذوقت خورد. سیزده بدر سیزده بدرهم مثل هرسال با خونواده ی بابا رفتیم کوه. ازخونه که داشتی میومدی بیرون،بی دلیل میخندیدی. راستی توی عید میخواستیم با مامانجون اینابریم کرج که برای اینکه آجی آزمون داشت نرفتیم.وبابا شیراز هم دوست داشت که بریم که مامانی مخالف بود ونرفتیم. عزیزم ببخشید که این پست روانقدر دیر برات گذاشتم.اصلا وقت هیچ کاری رونداشتم. امیدوارم این سال یکی از بهترین از سال های زندگیت باشه.